سیدمحمد سادات میر

The personal blog of " Sayyed Mohammad Sadat Mir "

سیدمحمد سادات میر

The personal blog of " Sayyed Mohammad Sadat Mir "

سیدمحمد سادات میر

تنها دو کتاب را از دوران مدرسه به یاد دارم!
بنویسیــم و بخوانیــم ...
پس من می‌نویسم و شما بخوانید :)
این وبلاگ از تاریخ ۱۳۹۶٫۱۱٫۰۶ فعالیت خود را آغاز کرده است.
/ با نهایت احترام و ارادت /
| سیدمحمد سادات میر |

پربیننده ترین مطالب

حانیه - قسمت سوم

حــانــیــه
قسمت سوم | به قلم "سیدمحمد سادات‌میر"

    بالأخره روز موعود فرا رسید و من برای اولین بار در عمرم ساعت شش و نیم صبح از خواب نازنین بیدار شدم تا صبحانه‌ای بخورم و با بابا به مدرسه بروم. اما کی بود که نداند این تاره شروع داستان پر پیچ من است!

    ایام مدرسه به خوبی می‌گذشت و پر بود از خاطرات تلخ و شیرین. از زنگ‌های عالی ورزش تا زنگ مزخرف ریاضی. از مسابقات دهۀ فجر و عشق اول شدن در مدرسه تا حل مسائل زنگ سوم سه‌شنبه‌ها که عذابی بود برای خودش. یک سال و نیم اول با همین خاطرات سر شد و داشتیم کم‌کم به دو سال و اتمام مأموریت بابا نزدیک می‌شدیم که خبر شبانگاهی جمعه‌شب بابا، بعد از تماس تلفنی‌اش با رئیس شرکت، آب سردی بود بر پیکرۀ تمام انگیزه‌ی ما برای تحمل این شش ماه باقی‌مانده. آخ که چقدر خبر کوتاه بود و زجرآور...
"مأموریت بابا به مدت پنج سال دیگر تمدید شد"!

    از حال و هوای خانه که دیگر برایتان نگویم! از مامان که نمی‌دانست چگونه این خبر را به عزیزجون و باباجون بدهد تا معصومه که صدای خرد شدن پارچ آبی که از دستش افتاده بود خبر می‌داد از سرّ درونش.

    دو سالی از انقلاب فرهنگی می‌گذشت و معصومه امسال سال اول و ترم دوم دانشگاه بود. یعنی سه سال دیگر باید خوابگاهش را تمدید می‌کرد. آخر او دانشجوی دانشگاه دولتی اراک بود. من هم که دیگر حالاحالاها حانیه را نمی‌دیدم و مطمئناً دلم برایش تنگ‌تر از این می‌شد.

ادامه دارد ...

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی