سیدمحمد سادات میر

The personal blog of " Sayyed Mohammad Sadat Mir "

سیدمحمد سادات میر

The personal blog of " Sayyed Mohammad Sadat Mir "

سیدمحمد سادات میر

تنها دو کتاب را از دوران مدرسه به یاد دارم!
بنویسیــم و بخوانیــم ...
پس من می‌نویسم و شما بخوانید :)
این وبلاگ از تاریخ ۱۳۹۶٫۱۱٫۰۶ فعالیت خود را آغاز کرده است.
/ با نهایت احترام و ارادت /
| سیدمحمد سادات میر |

پربیننده ترین مطالب

۱۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دستنویس» ثبت شده است

کاش منم دختر بودم! - قسمت اول

«کاش منم دختر بودم!»
قسمت اول | به قلم "سیدمحمدسادات‌میر"

     مَدید ایامی است طعم بهار و تابستان و پاییز و زمستان را چشیده‌ام. حداقل 23 بار. کم نیست. عمر آدمی است. اما هیچیک خوش‌طعم نبودند. مخصوصاً پاییز با آن آذرماه لعنتی‌اش. با آن بیست و دومین روز نفرین شده‌اش. با آن ساعت هشت صبح تلخ‌اش. با آن صدای گریه‌ی نوزادی که من‌ام. با آن پسری که هیچگاه چهاردست‌وپا نرفت، آنقدر خزید تا پای رفتن را شناخت و آن من‌ام. با منی که...

     با منی که من نیست؛ نیم من هم نیست؛ مثقال هم نیست؛ اصلاً هیچی نیست؛ جز ادعا؛ جز خرافه؛ جز موشی ترسان از گرمای دوزخ و سرمای زَمهَریر و حیران بین آن دو و زندگانی خویش؛ جز احساساتِ ترحم‌برانگیز؛ جز آنکه مسخره است؛ هم خودش، هم تفکراتش، هم تعلقاتش و هم همه چیزش؛ جز، «انسان» در جمع حیوان!

     گاهی هنوز به اطرافیانم امیدوار هستم‌‌. خنده‌دار است، نه؟ به روزمره‌ترین حالت ممکن هِی توضیح می‌دهم و هِی آن‌ها نمی‌فهمند. هِی هدف نشان می‌دهم و هِی انگشت می‌بینند. هِی دَک و پُز دارند و هِی ادعا، هِی ادعا، هِی ادعا...

     صبر کن آقای نویسنده. اینان که گفتی جملگی شبیه شخصیت خودت هستند!
خب باشند. مگر من خودم را تافته‌ی جدا بافته می‌دانم که خودم را وَرای نقدشوندگی بدانم؟! اصلاً همین نقدشوندگی مرا خواندنی خواهد کرد که آن‌ها همه من‌اند و من همه آن‌ها. مــا.
خیر! مایی وجود ندارد!! من با کی ما بشوم مخاطب عزیز؟! با آن‌هایی که یک هزارم دغدغه‌های مرا هم ندارند، هیچ، به ترشحات آدرِنالین‌ام هم می‌خندند؟! همان‌هایی که باید این نوشته‌ها را یکی یکی در حلقشان فرو کنم تا بخوانند؟! تا بدانند؟! تا باور کنند؟! که زندگی برای ما 12 شب به بعد و اندرزگو و بنز و بی‌ام‌دبلیو و پورشه و لامبورگینی نیست! سَرِ ستاری منتظر ایستادن هم نیست! زندگی ایستاده مردن است!...

دریافت

ادامه دارد ...

آدم‌برفی

چون خیلی ′باهاش عکس می‌گرفتن′ و خیلی ′اطرافش شلوغ شده بود′؛ آدم‌برفی مطمئن بود آدم حسابی‌ای شده واسه خودش. دیگه نه تنها ابرها رو تحویل نمی‌گرفت، مسخرشونم می‌کرد؛ تا اینکه یه روز ابر سیاه عصبانی شد و خودشو از زندگیش کشید کنار. ابر رفت؛ خورشید اومد؛ آدم‌برفی کم‌کم کم‌کم عرق کرد. گریه کرد. ضجه زد. التماس کرد. آب شد. ولی دیگه کار از کار گذشته بود...
آره.. آدم‌برفی همه دار و ندارشو مدیون ابر سیاه و زشت زندگیش بود. بدون ابر سیاه، آدم‌برفی‌ای هم در کار نبود......👌
پ.ن۱: عکسشو خودم گرفتم؛ 😜
پ.ن۲: متنشم از خودم بود؛ 😉
پ.ن۳: آدم‌برفی‌های گرامی، تا اَبرای بی‌ریخت زندگی‌تون آروم آروم ازتون فاصله نگرفتن، بخودتون بیاید؛ خیلی زود دیر میشه‌ها(آدما تو هوای سرد زودتر سرد میشن)!!!
پ.ن۴: سرمونو با کار روی تِرَک جدید گرم می‌کنیم تا بی‌محلی عزیزان کمتر به چشم بیاد!
#خدایا_شکرت 🙏
یاعلی❤️

همین پست در اینستاگرام من

اینستاگرام من