سیدمحمد سادات میر

The personal blog of " Sayyed Mohammad Sadat Mir "

سیدمحمد سادات میر

The personal blog of " Sayyed Mohammad Sadat Mir "

سیدمحمد سادات میر

تنها دو کتاب را از دوران مدرسه به یاد دارم!
بنویسیــم و بخوانیــم ...
پس من می‌نویسم و شما بخوانید :)
این وبلاگ از تاریخ ۱۳۹۶٫۱۱٫۰۶ فعالیت خود را آغاز کرده است.
/ با نهایت احترام و ارادت /
| سیدمحمد سادات میر |

پربیننده ترین مطالب

داستان شماره ۲۳ - قسمت سوم شاکی (فصل دوم بهلول در قرن چهارده)

     فرامرزم بخاطر صحنه‌هایی که تو خونه می‌دید از بچگی عصبی و عقیده‌ای بار اومد. این خودشو وقتی نشون داد که رسیده بودیم به سن دبیرستان. خانواده پدری فرامرز تیپ آزاد بودن و خانواده مادریش مذهبی‌طور. با اینکه خود مادر فرامرز خیلی مذهبی نبود اما خلصتایی از خانوادشو داشت و همینم رو زندگیشون تأثیر منفی گذاشته بود. دوتا آدم با دوتا فرهنگ کاملاً متضاد که نمی‌تونستن درباره این تضاد تصمیم‌گیری کنن. همین نکته به ظاهر ساده پیش‌درآمد ۸۰٪ دعواهای خانوادگیشون بود. از انتخاب اسم پسر دومشون، علی، بگیر تا مسائلی مث ناخون گرفتن تو شب و نشسته یا وایساده آب خوردن تو روز و اینجور مسائل بزرگ و کوچیک. خب فرامرز خیلی درباره ریز و درشت زندگی شخصیش با من درددل می‌کرد چون منو نزدیک‌ترین رفیق و خواهر نداشتش می‌دونست و منم غالباً سعی می‌کردم آرومش کنم و بهش دلداری بدم. که کاش هیچوقت اجازه نمی‌دادم باهام درددل کنه!!...

     فرامرز ۴ ساله بود که داداشش، علی، بدنیا اومد. اینطور که فرامرز تعریف می‌کرد، هوشنگ خان می‌خواسته اسم علی رو بذاره فریبرز اما انسیه خانوم این بار اجازه نداده هوشنگ خان اسم بچه رو انتخاب کنه. خودش اسمشو گذاشته علی. البته موضوع کمی نیست ولی سر همین، ماه‌ها بحث داشتن. علی بچه‌ی ترگل ورگل و تپل مپلی بود. تو محل بچه به خوشگلی علی نظیر نداشت. علی دوران مدرسه رو طی می‌کرد تا ۱۳ سالگی...

     بعد از انقلاب، هوشنگ خان برای اینکه از تک و تا نیفته و تو ارتش باقی بمونه اسمشو به علی‌اکبر تغییر داد! بهار سال ۱۳۷۱ بود که خانواده میرحسینی برای سفر رفتن فسای شیراز، دِه آبااجدادیشون. ۵-۴ روز بعد که برگشتن دیدیم علی باهاشون نیست! سراغشو گرفتیم. انسیه خانوم یهو زد زیر گریه. داد می‌زد این از خدا بی‌خبر بچمو گم کرد و انگارنه‌انگار. بدون اینکه بچه رو پیدا کنه پاشد اومد تهران که به کارش برسه. با آب قند و گلاب و هر چی دم دستمون بود آرومش کردیم. ظاهراً علی و فرامرز و هوشنگ خان واسه آب‌تنی میرن کانال نزدیک روستا که علی گم‌وگور می‌شه. یادمه تو اون سال سه-چاهار بار دیگه هم رفتن فسا بلکه بتونن پیداش کنن اما نه خودشون نه خانواده پدریشون نتونستن خبری از علی بیارن. علی از ۱۳ سالگی تو فسا گم شد و همه خیال می‌کردن تو کانال غرق شده و جنازش رفته سمت چاه فاضلاب شهری.

     سال بعدش یعنی تیرماه ۱۳۷۲ کنکور داشتیم. من تو همه این سالا، عاشق دینی بودم اما بخاطر فرامرز رشته تجربی خوندم و کنکور تجربی هم دادم. تو همه این ۱۲ سال درس خوندن که من رفته‌رفته علاقه‌ی یه طرفم به فرامرز بیشتروبیشتر می‌شد، اونم به دختر همسایمون تو همون محل بیشتر علاقه‌مند شده بود. اسم اون دختره نگین بود. ′نگین صامت′. دو سال از فرامرز کوچیک‌تر بود و خدایی فرامرز ازش سرتر بود. ولی نمی‌دونم عاشق چی این دختر شده بود که ما رو نمی‌دید اصلاً. هر چی من مراقبش بودم؛ محرم اسرارش بودم؛ تو ناآرومیاش، آرومش می‌کردم؛ سنگ صبورش بودم؛ بهش محبت و توجه می‌کردم؛ و در یه کلام بهش عشق می‌دادم انگار اصلاً به چشمش نمیومد! فقط اون دختره ایکبیری، نگین و می‌دید! (اینجا لب بالای خانم آوانسیان موج‌دار شد و قیافه‌اش به کلی کج‌ومعوج شد و با افاده خاصی صحبت می‌کرد!)

     البته چون دختر بودم و همیشه یه تابوی مسخره وجود داشت که زشته دختر از پسر خوشش بیاد و پاپیش بذاره و همیشه باید این اتفاق از طرف پسر بیفته، هیچوقت نشد که مستقیماً به خود فرامرز بگم چه حسی نسبت بهش داشتم. اما خب می‌دونی؟ خیلی سخت بود وقتی از حسش به نگین برام تعریف می‌کرد و منم مجبور بودم خودمو بزنم به کوچه علی چپ و راهنماییش کنم که چجوری مخ نگین و بزنه! نگینم هم رشته‌ی ما بود. تو دوران دانشگاه خبری از نگین نبود تا اینکه دقیقاً دو سال بعد از اینکه ما تو رشته روانپزشکی قبول و وارد دانشگاه شدیم و ترم پنجم و می‌خواستیم شروع کنیم، خبر اومد که نگینم تو رشته روانپزشکی تو همین دانشگاهی که ما درس می‌خونیم، قبول شده!! انگار تقدیر، قشنگ چیده واسه دق دادن من (ریشخند می‌زند).

     فرامرز از همون ترمای پایین دانشگاه شروع کرد به دستیاری طبابت کنار دکترای حاذق این رشته. بخاطر شاگرد اولیش، حدفاصل سال‌های ۱۳۷۷ تا ۱۳۸۸ به مدت ۹ سال از طرف دانشگاه فرستادنش آمریکا برای پژوهش و تحقیق. ولی ما هنوز اندر خم استاد راهنما و مشاور و... بودیم.

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی