داستان شماره ۲۷ - قسمت هفتم شاکی (فصل دوم بهلول در قرن چهارده)
- جمعه, ۲۴ تیر ۱۴۰۱، ۰۹:۰۰ ب.ظ
گفت: خب تا کجا گفته بودم؟ آهان رسیدیم به سال ۱۴۰۰ که فرامرز تصمیم به برگشتن گرفته بود. آره! شهریور ۱۴۰۰ اومد ایران. کلی دوندگی کرد تا با رزومهای که جمع کرده بود و سوابق تحصیلیش، بهش اجازه دادن رسالشو کامل کنه و مدرک دکترای ایرانی هم بگیره تا بتونه اینجا مطب بزنه. دیگه چموخم کار دستش بود. توو همون شیش ماه باقی مونده پیشدرآمد کاراش و کامل کرد. اردیبهشت سال ۱۴۰۱ بود که خبر داد طی یکی از مصاحبههاش و بعد ۳۰ سال، داداشش، علی، رو پیدا کرده! از خوشحالی داشت بال درمیآورد ولی از رودررویی هم ترس داشت. نمیدونست علی چه ریاکشنی داره و خودش باید چجوری برخورد کنه.
فرامرز میگفت: ″ علی دیگه یه بچه تپل مپل و خواستنی نبود. لاغر و افسرده و چروکیده شده بود. وقتی باهاش حرف میزدم یه خستگی توأم با تنفر خاصی تو نگاهش بود. انگار شاکی بود که چرا این همه سال سراغی ازش نگرفتیم. خب کل ماجرا رو نمیدونست و حقم داشت شاکی باشه. اما بعدها خیلی سخت اجازه داد باهاش ارتباط بگیرم. ولی بالأخره تونستم راضیش کنم که چند جلسه مشاوره داشته باشیم. کل اتفاقات ۳۰ سال پیش و براش شرح دادم. گفتم همون سال سه-چاهار بار دیگه اومدیم فسا دنبالت. حتی تا سه-چاهار سال بعدشم میومدیم و میرفتیم. توو روزنامهها آگهی دادیم. پزشکی قانونی و بیمارستانا رو سر زدیم. به آگاهی عکس و مشخصاتتو دادیم ولی هیچی به هیچی. یکم قانع شد اما از موضعش پایین نیومد. حرفشم این بود که منو گم کرده بودید، باید پیدام میکردین. ″
بعد از جلسات مشاورش با علی بود که برام تعریف میکرد: ″ نمیدونم تالا توو موقعیتی گیر کردی که هر دو طرف راست میگن ولی نمیدونی حق با کدومه؟! من و علی توو این موقعیتایم. هم من راست میگفتم هم علی. ولی اینکه حق با کدوممون بود اللهاعلم. علی بعد از گم شدنش توسط یه باند قاچاق مواد مخدر توی یکی از کانالای جوب آب سه تا روستا پایینتر به حالت نیمهجون پیدا میشه. چن ماهی بهش رسیدگی میکنن تا سرپا میشه. رفتهرفته که خودش و پیدا میکنه، واسه فروش مواد، میفرستنش به یکی از گروههای پخش مویرگی مواد توو شیراز و چون سن و سالش کم بوده و کسی بهش شک نمیکرده، میشه انباردار مواد. یکی دو دفه تصمیم میگیره فرار کنه که میگیرنش و تا میخوره میزننش. خلاصه توو نکبت کامل بیست سال از زندگیش لای مواد و موادفروشا میگذره و خودشم هروئینی میشه تا اینکه گیر میفته. وقتی پلیس میگیرتش، چون ترس از دست دادن کسی رو نداشته کل باند و از رییس تا خردهفروش، همه رو به پلیس لو میده. وقتیم که براش با من قرار مصاحبه گذاشتن ۵ سال بود که از طرف دادگاه اجازه بستری شدن توو اون تیمارستان و بهش داده بودن. اونجا بود که معنی جملهی معروف علی توو روز مصاحبه رو فهمیدم که گفته بود: «گذشتهی افراد را در حال آنان جستجو کن دکتر!» ″
فک کنم این جمله رو توو کتابشم آورده بود فرامرز. خلاصه که سرگذشت علی بیچاره هم اینجوری بود دیگه. بالأخره تیرماه ۱۴۰۱ رسالهشو کامل کرد. بعد از اون مصاحبهها، فرامرز همه رو توو تزش آورد ولی همش دودل بود که نکنه این مصاحبهها بعنوان کار عملی ازش قبول نشه و ردش کنن. روز دفاعش من و حمید هم رفته بودیم. با اینکه سابقهی تز دکترا دادن اونم به یه زبون دیگه و توو یه کشور دیگه رو داشت، رزومهی طبابت و درمان خیلی از بیمارای فرنگیا رم داشت، اما اون روز تمام وجودش شده بود استرس و اضطراب. کلی دلداریش دادیم تا روحیش برگرده ولی نشد که نشد. با همون استرس شروع کرد به دفاع کردن. مصاحبهها رو دونه دونه خوند تا رسید به مصاحبه علی. بغض داشت خفش میکرد. یکی دو باری مکث کرد ولی نتونست جلوی گریشو بگیره. داور بر خلاف عرف جلسهی دفاع، وقت تنفس ده دیقهای اعلام کرد تا فرامرز خودش و پیدا کنه و ادامه بده. سرت و درد نیارم. دفاع فرامرز تموم شد اما نتیجهای که داور اعلام کرد تعجببرانگیز بود.