سیدمحمد سادات میر

The personal blog of " Sayyed Mohammad Sadat Mir "

سیدمحمد سادات میر

The personal blog of " Sayyed Mohammad Sadat Mir "

سیدمحمد سادات میر

تنها دو کتاب را از دوران مدرسه به یاد دارم!
بنویسیــم و بخوانیــم ...
پس من می‌نویسم و شما بخوانید :)
این وبلاگ از تاریخ ۱۳۹۶٫۱۱٫۰۶ فعالیت خود را آغاز کرده است.
/ با نهایت احترام و ارادت /
| سیدمحمد سادات میر |

پربیننده ترین مطالب

داستان شماره ۳۲ - قسمت سوم حلالم کن (فصل سوم بهلول در قرن چهارده)

آنطور که خانم آوانسیان گفته بود، حسیبا باید یک زن مسلمان مقید به اسلام باشد. اما حسیبایی که من می‌دیدم کاملاً بی‌حجاب و شبیه دیگر آمریکایی‌ها بود. این تضاد ذهنم را درگیر کرده بود تا اینکه یکجا از او بپرسم. خلاصه وارد اتاق شدم و به او گفتم صبح که آنگونه با ناراحتی پاسخم را دادید گمان نمی‌کردم عصر دوباره شما را زیارت کنم. پرسیدم چقدر زمان دارد. آیا می‌توانیم امروز مصاحبه‌مان را کامل کنیم یا نه. گفت که فقط برای عذرخواهی بابت رفتار صبح آمده نه برای مصاحبه. خیلی شرمنده شدم. با کلی تعارفات ایرانی از او تشکر کردم و تعجب کرده بود که چرا من اینقدر دارم ابراز شرمندگی می‌کنم! بهرحال قرار شد برای فردا همدیگر را ببینیم.

دوشنبه ۱۴۴۷٫۰۱٫۲۱ ساعت ۱۱:۰۰ صبح به ساعت آمریکا با حسیبا در خانه‌ی او قرار گذاشتم. به لاتین می‌شد ۹ آوریل ۲۰۶۸. امروز اولین روز کاری هفته در آمریکاست اما حسیبا آف است. وسایلم را ریختم داخل کوله و با اوبر رفتم به لوکیشنی که برایم فرستاده بود. قبل از نگارش متن مصاحبه با حسیبا این را بگویم که چون این مصاحبه مستقیماً از لاتین به فارسی ترجمه شده است به زبان کتابی منتشر می‌گردد و کمی از حالت مصاحبه خودمانی خارج است. وارد خانه حسیبا شدم و این بار پذیرایی مفصلی از من کرد و از آنجا که می‌دانستم اگر با این اجنبی‌ها تعارف کنی، سریع برخورد می‌کنند و اصطلاحاً تعارف سرشان نمی‌شود، از هر چیزی که برایم می‌آورد و من خوشم می‌آمد بدون رد کردن و تعارف برمی‌داشتم! از او اجازه گرفتم که مصاحبه را ضبط کنم تا بعداً بتوانم کتابت کنم که با روی باز پذیرفت. شروع کردیم.

″ از حسیبا پرسیدم: از کجا با عقیل آشنا شدی؟
گفت: اینطور که خود عقیل می‌گفت؛ سال ۱۹۹۸ (۱۳۷۷ ه.خ) بود که از طرف دانشگاهش در ایران برای انجام امور تحقیقاتی و پژوهشی فرستاده بودنش آمریکا. خب از این مدل مهاجران تحصیلی زیاد به آمریکا، کانادا، استرالیا و کشورهای اروپایی فرستاده می‌شوند. من آن زمان در کافه‌ای در جنوب فیلادلفیا کار می‌کردم. یک شب یک مشتری غمگین را دیدم که گوشه‌ی کافه تک و تنها نشسته و نصف پاکت سیگار کشیده بود. اولش خیلی توجهی نکردم. گفتم شاید امروز ناراحت است. اما این رویه‌ی هر شبش شده بود. بطوریکه تقریباً مشتری ثابت کافه شده بود. یک روز بعد از ساعت کار کافه از او اجازه گرفتم تا سر میزش بنشینم تا کمی گپ بزنیم. گفت مرا یاد دانش‌آموزان اول دبستان که وقتی یک گوشه‌ حیاط مدرسه ایستاده‌اند و یک نفر به آن‌ها می‌گوید: می‌خواهی با هم دوست باشیم؟! انداختی.
اما چیزی که توجهم را به سمت عقیل جذب کرد، تنهایی، سکوت و چهره‌ی اندوهگینش بود. کم‌کم به او نزدیک شدم و رفقای خوبی برای یکدیگر شدیم. این پروسه تا سال ۱۹۹۹ (۱۳۷۸ ه.خ) طول کشید. در این مدت به تنها چیزی که فکر می‌کرد درسش بود. مدام تکرار می‌کرد برای رسیدن به کسی باید این دوره‌ی نامعلوم را تمام کند تا بتواند هر چه زودتر به ایران برگردد. انگار خودش هم نمی‌دانست چه مدت قرار است در آمریکا بماند. در این یکسال با آمادگی‌ای که خود عقیل نشان داد، به راحتی توانستم به او نزدیک شده و به بهترین دوستش در اینجا تبدیل شوم.

پرسیدم: چه شد که باهم ازدواج کردید؟
گفت: سال بعدش یعنی سال ۲۰۰۰ (۱۳۷۹ ه.خ) پیشنهاد ازدواج داد. خب آن زمان یک دانشجوی مهاجر ۲۵ ساله بود. منم ۱۹ سالم بود. اصلاً آمادگی ازدواج را نداشتم. به او پیشنهاد کردم دوست بمانیم تا به بلوغ و آمادگی ذهنی برسیم که بتوانیم تشخیص دهیم برای زندگی یکدیگر مفید هستیم یا خیر. او هم قبول کرد.

پرسیدم: مگر شما مسلمان نیستید؟ پس چطور پیشنهاد دوستی قبل از ازدواج را دادید؟
گفت: این ارتباطی به دین ندارد. اینجا مسلمانان زیادی هستند که قبل از ازدواجشان مدتی را با هم دوست هستند تا به شناختی نسبی از یکدیگر برسند. اما خیر. من هیچگاه مسلمان نبوده و نیستم! البته می‌دانم که عقیل برای جلب رضایت خانواده‌اش مجبور شد به آن‌ها دروغ بگوید که من یک لبنانی مسلمانم اما در اصل من یک آمریکایی مسیحی هستم. تا آنجایی که من خبر دارم همه از جمله وارتوش و همسرش هم فکر می‌کردند که من مسلمانم.

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی