سیدمحمد سادات میر

The personal blog of " Sayyed Mohammad Sadat Mir "

سیدمحمد سادات میر

The personal blog of " Sayyed Mohammad Sadat Mir "

سیدمحمد سادات میر

تنها دو کتاب را از دوران مدرسه به یاد دارم!
بنویسیــم و بخوانیــم ...
پس من می‌نویسم و شما بخوانید :)
این وبلاگ از تاریخ ۱۳۹۶٫۱۱٫۰۶ فعالیت خود را آغاز کرده است.
/ با نهایت احترام و ارادت /
| سیدمحمد سادات میر |

پربیننده ترین مطالب

داستان شماره ۳۰ - قسمت اول حلالم کن (فصل سوم بهلول در قرن چهارده)

دو سال بعد از چاپ مصاحبه‌ام با خانم آوانسیان تصمیم گرفتم با نامه و شناسنامه‌ای که فرزندان خانم دکتر آوانسیان داده بودند و به همراه فیلم‌های مصاحبه‌ام با ایشان و رساله‌ی خود پروفسور، راهی آمریکا شوم.

«نوبتی هم باشد نوبت "حسیبا" است.»
پروفسور ۲۰-۱۸ سال از عمر گرانبهایش را در آمریکا زندگی کرده بود و قطعاً تنها کسی که در خصوص این دوران اطلاعات مفیدی داشته باشد، همین خانم حسیبا، همسر او در آمریکا خواهد بود. به همین منظور از دوستم آرمین که در شرکت هواپیمایی کار می‌کند خواستم برای روز پنجشنبه ۱۴۴۷٫۰۱٫۱۷ هجری خورشیدی یعنی همان ۲۰۶۸٫۰۴٫۰۵ میلادی بلیط پرواز مستقیم از تهران به پنسیلوانیا (فیلادلفیا) بگیرد تا راهی آمریکای شمالی شوم. طی یکی از تماس‌هایی که بعد از مصاحبه با خانم آوانسیان داشتم به من گفت که حسیبا را شاید بتوانم در اینجا بیابم. حسیبا معلم کالج یکی از مدارس فیلادلفیا است.

روز پرواز فرارسید. ساعت ۰۳:۵۰ دقیقه صبح به وقت ایران است و من در فرودگاه تهران منتظر انجام تدارکات پرواز هستم. پرواز برای ساعت ۶ صبح ایران است. یکی‌یکی از گیت‌ها رد شدم و چمدان‌ها و وسایلم بازبینی شدند. وارد هواپیما شدم و منتظرم تا از آسمان ایران عزیز خارج شوم. با اینکه می‌دانم بازگشتی در کار است و نهایتاً یکی-دو هفته دیگر باز به کشور و خانه‌ام بازمی‌گردم، اما حس غریبی گریبان‌گیرم شده. انگار همین که می‌دانم به زودی از این خاک خارج می‌شوم کافی است تا بغض الکی گلویم را فشار دهد. دارم به این فکر می‌کنم که پروفسور چطور توانست ۱۸ سال دور از این خاک باشد؟! یعنی هر بار که سوار هواپیما می‌شد همین احساس را داشت؟! آن‌ها که به هر دلیلی (اجباری یا خودخواسته) مهاجرت می‌کنند، چطور با این بغض گلوگیر کنار می‌آیند؟! نمی‌دانم. هر چه که هست بنا بر اعلام خلبان، تا نیم ساعت دیگر پرواز می‌کنیم و تا حدود یک ساعت و نیم دیگر در ایران نیستم. احساس می‌کردم ۵۹ سال را در ایران گذاشته و رفته‌ام.

بالأخره بعد از ۱۵ ساعت پرواز مستقیم، ساعت ۲۲:۰۰ به وقت ایران، رسیدم فرودگاه فیلادلفیا. الآن ساعت ۱۴:۰۰ به وقت آمریکاست. با اوبر مستقیم رفتم هتل. روز بسیار زیبایی دارد. خیابان‌های رنگی‌رنگی با مردمانی که درست است که سرشان گرم کار و مشغله زندگی است، اما شادند و همین برای انسان کافی است. برعکس خاورمیانه، اینجا بویی از جنگ و خون و کشتار نمی‌آید. در همین مسیر کوتاه فرودگاه تا هتل احساس می‌کنم از اینجا خوشم می‌آید! عجیب است ولی احساس غربت چندانی ندارم! امروز را باید استراحت کنم و فردا اول وقت بروم کالجی که حسیبا در آن مشغول است.

تا رسیدم به هتل و وسایلم را آوردم در اتاق، یک ضرب پریدم روی تخت و تا ۱۲ شب به وقت اینجا خوابیدم. یکم خوابم بهم ریخته بود ولی از نکات جالب اینجور سفرهای دور دنیایی همین است. ۱۲ بیدار شدم و تا حدود ۴-۳ صبح مدارکی که داشتم را مرور می‌کردم. همه‌ی ویدئوها، مصاحبه‌های خودم، اسناد و مدارک، و رساله‌ی پروفسور و مصاحبه‌هایی که خود ایشان با جامعه هدفشان داشتند. دوباره ساعت ۴ صبح خوابیدم و خواب ماندم. ساعت ۱۰ صبح بیدار شدم و بدون فوت وقت اوبر گرفتم تا کالج حسیبا. با زبان دست و پا شکسته‌ای که بلد بودم و با یاری تراشه ترنسلیت Space X پرسیدم که کجا می‌توانم حسیبا را ببینم که گفتند کلاسش تمام شده و رفته است! کلی خودم را فحش دادم که چرا خواب ماندم اما با فحش و دست به گریبان شدن با خودم کار به جایی نمی‌بردم. برگشتم هتل و تماس‌های بعدی با خانم آوانسیان را مرور کردم. در یکی از تماس‌ها گفته بود که بعد از کالج در یکی از کافه‌های شهر کار می‌کند. اما چند مشکل وجود داشت. یکی اینکه این همه کافه. کدام کافه را باید سر بزنم؟! دوم اینکه با سن و سالی که الآن حسیبا باید داشته باشد، فکر نمی‌کنم بتواند در کافه کار کند. سوم اینکه در کافه‌ای که کار می‌کند که نمی‌شود صحبت کرد. بیخیالش شدم. منتظر شدم تا فردا دوباره بروم کالج سراغش.

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی