سیدمحمد سادات میر

The personal blog of " Sayyed Mohammad Sadat Mir "

سیدمحمد سادات میر

The personal blog of " Sayyed Mohammad Sadat Mir "

سیدمحمد سادات میر

تنها دو کتاب را از دوران مدرسه به یاد دارم!
بنویسیــم و بخوانیــم ...
پس من می‌نویسم و شما بخوانید :)
این وبلاگ از تاریخ ۱۳۹۶٫۱۱٫۰۶ فعالیت خود را آغاز کرده است.
/ با نهایت احترام و ارادت /
| سیدمحمد سادات میر |

پربیننده ترین مطالب

حانیه - قسمت دهم

حــانــیــه
قسمت آخر | به قلم "سیدمحمد سادات‌میر"

    آنچه طی دو ساعت مرا از نماز و عرشش به کاباره و فرشش نشاند، نه خبر نامزدی حانیه بود، نه تنفر از رقیب عشقی، نه غربت و نه بی‌کسی و نه تنهایی. شب دیدار آخر من و حانیه در دزفول، حانیه چیزهایی گفت که ترکیب‌شان با خبر ازدواج آینده‌اش مرا از سماء به ارض سقوط داد.

    حانیه گفت: «وقتی بزرگتر شده بودم از مامان پرسیدم که این سوسمار بامزه را از کجا برایم خریده بودید؟ گفت مال توست و آن را کسی به تو هدیه داده بود که تو را از همۀ ما بیشتر دوست دارد. متحیّرانه گفتم پس من هم این را به اولین پسرم هدیه خواهم داد. مامان گفت اول به پسر اولت که نام او را امیر خواهی گذاشت هدیه بده و سپس به پسر دومت که اسمش عباس خواهد بود. گفتم اما مامان من این اسامی را دوست ندارم. مامان گفت خودت بارها این دو اسم را در خواب‌هایت ذکر کردی»!

    همان شب از حانیه پرسیدم اصلاً چرا در تمام این مدت مرا دوست نداشتی؟
گفت: «من همان شب که از فراق پدر سر بر روی شانۀ مردانه‌ات نهادم، عشق را برای اولین بار تجربه کردم اما گمانم بر این بود که تو مرا همچون معصومه دوست خواهی داشت و این بود که دیگر به رویت نیاوردم و همانجا دفنش کردم. حالا هم با پسری از تهران قصد وصلت دارم تا آینده فرزندانم تضمین شود»!!
مرا می‌گویی؟ تا خود آمریکا به حماقتم فکر می‌کردم و غبطه می‌خوردم اما دیگر چه سود؟!

    آری آریای جانم. تمام این داستان‌ها دست به دست یکدیگر دادند تا آن شب من با صورت کف پارکت یک گهدونی را بوسه بزنم. بعد از آن با ماریا آشنا شدم و روند زندگی‌ام به کل تغییر کرد. من می‌دانم، تو هم بدان که پدرت در زندگی چیزی برایت کم نگذاشته و امروز که این دفترچه برایت ایمیل شده، آخرین ورق از رمان زندگی من را خواهی خواند. پس با پدرت رفیق باش و همواره کمک حالش بمان.
این ایمیل را هم تنظیم کردم تا پس از ثبت مرگم در آرامگاه، برایت ارسال شود تا تو تنها کسی باشی که از سیر تا پیاز زندگی پدربزرگت آگاهی.

    این تنها نسخۀ پی‌دی‌اف از دفترچۀ خاطرات من است.
آریای عزیز!
قول بده هیچوقت آن را به هیچکس نشان ندهی و فقط از آن درس بگیری. درس بگیری که خطر کردن و شکست خوردن صد مرتبه بهتر از عقب نشستن و افسوس خوردن است. من در کنکور زندگی جنگیدم و شما را بدست آوردم اما در قضیۀ حانیه پا پس کشیدم و باختم. برای من هم باخت بدی بود و برد شیرینی. حانیه و ایران و خانواده را از کف دادم و بجایش تو و خواهرت و پدرت و مادرت و مادربزرگت و ... را بدست آوردم.
جملۀ آخر:

مرا فراموش نکن و دوستم داشته باش...!!!

علاقه‌مندت؛

امیرعباس انتظامی

پــایــان

نظرات  (۱)

آفرین سید 

قدحتان پر می باد:)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی