سیدمحمد سادات میر

The personal blog of " Sayyed Mohammad Sadat Mir "

سیدمحمد سادات میر

The personal blog of " Sayyed Mohammad Sadat Mir "

سیدمحمد سادات میر

تنها دو کتاب را از دوران مدرسه به یاد دارم!
بنویسیــم و بخوانیــم ...
پس من می‌نویسم و شما بخوانید :)
این وبلاگ از تاریخ ۱۳۹۶٫۱۱٫۰۶ فعالیت خود را آغاز کرده است.
/ با نهایت احترام و ارادت /
| سیدمحمد سادات میر |

پربیننده ترین مطالب

داستان شماره ۳۱ - قسمت دوم حلالم کن (فصل سوم بهلول در قرن چهارده)

ساعت ۸ صبح روز بعد به وقت آمریکا، یعنی شنبه ۱۴۴۷٫۰۱٫۱۹ مصادف با ۲۰۶۸٫۰۴٫۰۷ جلوی درب کالج بودم. آن روز، آخر هفته‌ی آمریکایی‌ها بود و مدارس تعطیل. اما می‌دانستم این کالج کلاس‌های فوق‌العاده دارد. پس سراغ حسیبا را گرفتم که گفتند تا نیم ساعت دیگر کلاس اولش تمام می‌شود و برای استراحت می‌آید به اتاق دبیران. منتظر شدم. ساعت ۰۸:۳۰ آمد. تا چشمم به چشمش افتاد احساس عجیبی سراسر وجودم را فرا گرفت. نمی‌دانستم آن حس از کجا نشأت می‌گیرد ولی خیلی خوشایند بود چون یک زن سالخورده اما توانمند را دیده بودم. اگر بخواهم احساسم را برایتان شرح دهم، اینگونه می‌توانم بگویم که انگار رفیق عزیزی را بعد از مدت‌های طولانی ببینی و ندانی وقت خوبی است برای بغل کردنش یا خیر. رفتم جلو. گفتم که از دوستان پروفسور میرحسینی هستم و آدرس ایشان را از دکتر آوانسیان گرفتم.

برخورد دور از انتظاری داشت. انگار ناراحت شد چون اولش تحویل نگرفت. با ابروهایی در هم گره کرده و پشت چشم نازک شده پرسید برای چه آمدی اینجا؟ توضیح دادم که پروفسور میرحسینی در ایران چقدر معروف و شناخته شده است و من در پی نگارش زندگینامه مستند ایشان این همه راه را تا آمریکا آمده‌ام. ریشخندی زد و گفت سراغ انسان درستی نیامدی! وقتی علت را از ایشان جویا شدم، گفت من عقیل را فراموش کرده‌ام. با تمام خاطرات خوب و بدی که داشت.

بعد از کلی خواهش و تمنا قبول کرد که یک روز در خانه‌اش قرار مصاحبه ترتیب دهد. به وی گفتم من یک هفته بیشتر فرصت ندارم و اطمینان خاطر داد که بزودی ترتیب این ملاقات را خواهد داد و شماره واتس‌اپم را گرفت و منم برگشتم هتل. وقتی رسیدم هتل با خودم گفتم بگذار وسایل مورد نیاز مصاحبه را در کوله جمع کنم تا وقتی حسیبا پیام داد معطل جمع کردن وسایل نشوم. حین جمع‌وجور کردن وسایل متوجه شدم عینک فیلمبرداری را یادم رفته از ایران بیاورم! با کف دست محکم زدم به پیشانی‌ام از این همه حواس پرتی. به هوای اینکه عینکم هست، دوربین هندیکم را هم نیاورده‌ام! ناگزیر بودم با گوشی فیلمبرداری کنم. اما سه پایه فیلمبرداری گوشی نداشتم. تصمیم گرفتم هم قدمی در خیابان‌ها بزنم و هم سه پایه بخرم. پس راه افتادم و خیابان به خیابان گشتم در فیلادلفیا.

اولین مغازه‌ای که به چشمم خورد یک فروشگاه اسلحه شکاری و کمری بود. برایم خیلی جالب بود. خب فروش اسلحه در ایران هم آزاد است اما فقط اسلحه شکاری نه اسلحه کمری. برای همین وارد مغازه شدم و قیمت گرفتم. خیلی گران بود. ولی این فرصت را برایم مهیا کرد تا چندین اسلحه مختلف را از نزدیک ببینم. تجربه بامزه‌ای بود. مغازه‌های لباس مجلسی و وسایل ورزشی مثل شمشیربازی، دوچرخه‌سواری، گلف، بیلیارد، شنا و... و خشکشویی و خیاطی و غیره و ذلک را پشت سر گذاشتم و رسیدم به یک مغازه موبایل فروشی. سه پایه موبایل را قیمت کردم. ۴۹ دلار بود. برای من که هر دلار را یک و نیم میلیون تومان خریداری کرده بودم خیلی مبلغ هنگفتی بود ولی چاره‌ای نبود. خریدم و با مترو برگشتم هتل. ولی از آن تعریفی که از متروهای آمریکا در ایران کرده بودند خبری نبود! از دستفروشان آفریقایی و آسیایی که گوراگور و پشت سر هم می‌آمدند و می‌رفتند گرفته تا سرویس‌های بهداشتی کثیف و ازدحام سرسام‌آور واگن‌های مترو. همه‌اش تقریباً شبیه متروهای خودمان بود. تازه به جرأت می‌توانم بگویم متروهای ما تمیزتر هم هستند.

رسیدم ایستگاه نزدیک هتل. چند صد متری هم پیاده رفتم تا برسم به هتل. در این مسیر یک کازینو، دو کاباره، یک سالن بدنسازی، یک سالن بولینگ و سه تا استادیوم چمن طبیعی فوتبال بود. رسیدم به هتل. ساعت ۱۴:۰۰ شده بود و هنوز ناهار نخورده بودم. وقتی رفتم کلید اتاق را بگیرم، کانسیرج هتل گفت که خانمی مسن قبل از من کلید اتاقم را گرفته و الآن منتظر من است. متعجب شدم و کمی صدایم را بالا بردم که چرا بدون اجازه من کلید اتاقم را به کس دیگری داده‌اند که مجدداً گفتند چون ایشان فرهنگی بودند کلید اتاق را بهشان دادیم. این جایگاه فرهنگیان در آمریکا برایم خیلی جالب توجه بود. با کمی اخم‌وتَخم رفتم بالا و زنگ اتاق را زدم. حسیبا درب را باز کرد.

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی