سیدمحمد سادات میر

The personal blog of " Sayyed Mohammad Sadat Mir "

سیدمحمد سادات میر

The personal blog of " Sayyed Mohammad Sadat Mir "

سیدمحمد سادات میر

تنها دو کتاب را از دوران مدرسه به یاد دارم!
بنویسیــم و بخوانیــم ...
پس من می‌نویسم و شما بخوانید :)
این وبلاگ از تاریخ ۱۳۹۶٫۱۱٫۰۶ فعالیت خود را آغاز کرده است.
/ با نهایت احترام و ارادت /
| سیدمحمد سادات میر |

پربیننده ترین مطالب

داستان شماره ۳۵ - قسمت ششم حلالم کن (فصل سوم بهلول در قرن چهارده)

پرسیدم: دیگر چه خصوصیات اخلاقی را در اینجا بروز می‌دادند؟

گفت: این سال‌های آخر که برای زندگی آمریکا بود اوقات فراغتش را همانند سال‌های جوانی‌اش سر می‌کرد اما به پیپ هم علاقه‌مند شده بود. یعنی حتا موقع طبابت هم پیپ از کنار دهانش کنار نمی‌رفت. بعد از اینکه برگشت ایران و پذیرفتند که در آنجا مدرک دکترا به او بدهند تا بتواند مطب بزند، سالی شش ماه می‌آمد آمریکا و شش ماه ایران بود. البته غیر از آمریکا هر کشور دیگری که از وی دعوت می‌کردند هم برای طبابت می‌رفت ولی در اینجا از ایرانیان پول عمل نمی‌گرفت. خودش می‌گفت باید گناهان گذشته‌ام را جوری جبران کنم. فکر می‌کرد اینگونه بخشیده می‌شود. شاید هم شده باشد. کسی چه می‌داند. اما رفته‌رفته ارتباط‌مان کم‌رنگ‌تر شد تا اینکه یک روز در سال ۲۰۴۹ (۱۴۲۸ ه.خ) وارتوش زنگ زد و گفت عقیل از دنیا رفته اما نگفت چگونه. من هم به احترام تمام خاطرات خوبی که برایم رقم زده بود همان موقع او را بخشیدم!

پرسیدم: چیز دیگری مانده که فکر می‌کنید گفتنش به ما کمک می‌کند؟
گفت: نه اما اگر توانستی از ایلیا برایم خبری بیاور. ممنونت می‌شوم.
گفتم: چشم حتماً.
و خداحافظی کردیم و برگشتم هتل. ساعت شده بود حدود ۵ عصر. دو-سه روزی در آمریکا گشت و گذار کردم و روز چهارشنبه ۱۴۴۷٫۰۱٫۲۳ بلیط برگشت داشتم به ایران.

برگشتم ایران. بعد از یکی-دو روز استراحت رفتم منزل بچه‌های خانم دکتر آوانسیان. خواستم درباره شناسنامه و نامه‌ای که به من دادند شفاف‌سازی کنند.
پرسیدند: مگر مدارک را نخواندی؟
گفتم: مدارک و مستندات را چرا ولی  این دو را وقت نکردم.
گفتند: آن شناسنامه، شناسنامه‌ی ایرانی پسر آقای میرحسینی است که با نام مستعار جواد صابونچی صادر شده و نزد امین ایشان، خانم نگین صامت (از دوستان نزدیک پدر و مادر) نگهداری شده بود و این اواخر بصورت امانی به مادرمان سپرده شده بود تا به دست صاحبش برسانیم. مادر که در بیمارستان بستری بود چند روز قبل از فوت گفت این مدارک را به شما بدهیم؛ و آن نامه، نامه‌ای است که مادرم برای وی نوشته بود. ما بعد از فوت مادرمان این مدارک را در وسایلش پیدا کردیم و چون می‌دانستیم باید به شما تحویل دهیم، آوردیم خدمتتان.
عرق سرد کرده بودم. قشنگ خاطرم هست که سرم به یکباره تیر کشید. انگار شده بود هر آنچه که نباید می‌شد! گوش‌هایم سوت می‌کشید. اصلاً اوضاع قابل تعریفی نداشتم. فقط خداحافظی کردم و به سرعت برگشتم خانه. شناسنامه را باز کردم.
نام و نام‌خانوادگی: جواد صابونچی
نام پدر: رضا صابونچی
نام مادر: نگین صامت
من که تا جایی که یادم هست در بهزیستی بزرگ شدم! پس این شناسنامه دیگر چیست؟! کاملاً گیج و کلافه شده بودم. نامه را باز کردم.

نوشته بود: ″ ایلیای عزیز سلام! حال که این نامه را می‌خوانی یعنی من و پدرت از دنیا رفته‌ایم و تو جوان برومندی شده‌ای. روی تخت بیمارستانم و حالم زیاد خوش نیست و ناچارم خلاصه و مفید برایت بنویسم. وقتی فرامرز تو را به ایران آورد از من خواست تا از تو نگهداری کنم اما من خانواده خودم را داشتم. بنابراین تو را به نگین و شوهرش، رضا سپرد. برایت شناسنامه گرفتند و شدی تنها پسر خانواده‌ای که بچه‌دار نمی‌شدند. حال که دست تقدیر اینگونه رقم زده که تو به خانواده‌ی اصلی خودت برگردی، برو نزد حسیبا و باقی عمرت را با مادر عزیزت که دوری تو را تحمل می‌کرد سر کن. هیچکس نمی‌داند عقیل چرا تو را از مادرت جدا کرد اما قطعاً هدفی پشت این کار بوده است. بنابراین او را حلال کن و باقی‌مانده عمر را به پرستاری از مادر پیرت بگذران. همه ما را حلال کن.
/ وارتوش آوانسیان/ ″

چطور گذشته‌ی ما چنین دنبال ما راه می‌آید. هر که می‌گوید گذشته، گذشته؛ دروغ می‌گوید. نمی‌شود گذشته را سوزاند و از اول ساخت. ما مسئول چیزی هستیم که در گذشته آن‌ها را ساخته‌ایم. پوووف. مغزم داشت سوت می‌کشید. پر از سوال. پر از ابهام. اینکه اگر من با خانواده صابونچی زندگی کرده بودم پس در بهزیستی چه می‌کردم؟! چرا پدرم این خیانت بزرگ را در حق من و مادرم انجام داده بود؟! حالا باید چه می‌کردم؟! من کجا و زندگی در آمریکا و مادر آمریکایی کجا؟! یعنی من تمام مدت نزدیک پدرم بودم و خودم خبر نداشتم؟!


خدایا کمکم کن و از این برزخ نجاتم بده!


شاید باید به وصیت خانم آوانسیان عمل کنم...!

نظرات  (۱)

قشنگ بود

پاسخ:
نظر شما به جان نشست. ممنونم
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی