سیدمحمد سادات میر

The personal blog of " Sayyed Mohammad Sadat Mir "

سیدمحمد سادات میر

The personal blog of " Sayyed Mohammad Sadat Mir "

سیدمحمد سادات میر

تنها دو کتاب را از دوران مدرسه به یاد دارم!
بنویسیــم و بخوانیــم ...
پس من می‌نویسم و شما بخوانید :)
این وبلاگ از تاریخ ۱۳۹۶٫۱۱٫۰۶ فعالیت خود را آغاز کرده است.
/ با نهایت احترام و ارادت /
| سیدمحمد سادات میر |

پربیننده ترین مطالب

حانیه - قسمت نهم

حــانــیــه
قسمت نهم | به قلم "سیدمحمد سادات‌میر"

    تعطیلات تابستان بود و حانیه برگشته بود دزفول. اما دیگر آن حانیۀ قبل از دانشگاه نبود. صاف نبود. ساده نبود. "انگار رد زخم چیزی در این مدت روحش را آزرده بود". هر چه با او صحبت می‌کردم جواب‌های کوتاه و سر بالا می‌داد و رد می‌شد. انگار دیگر عارش می‌شد با من قدم بزند یا حتی باهام هم‌کلام شود. سمبوسه دیگر با مزاجش سازگار نبود و کمتر از پیتزا باعث ترش کردن معده‌اش می‌شد!

    بهرحال درباره آینده با او صحبت کردم. این، اگر اولینش نبود، اما از معدود صحبت‌های جدی‌مان بود. مشخص بود مزه دهانش نیستم. از همان تته‌پته‌ی ابتدای کلامش کاملاً معلوم بود. می‌دید که در بهترین نقطۀ تمام طول زندگی‌ام ایستاده‌ام اما آینده‌ای در من نمی‌دید. تمام بیست‌ونه سال انتظار من در یک 'نه' خلاصه شد! هر چه محمود و علی و احمد و دیگر بروبچه‌های محل اصرار داشتند که پاپیچش شوم و نگذارم عشق بیست‌ونه ساله‌ام اینگونه راحت از دستم برود، اما این بار غرور ابلهانه‌ای که سرتاسر وجودم را فرا گرفته بود، نظرم را به سمت ایالات‌متحده چرخاند.

    با سنجیدن این شرایط نهایتاً طی یک ایمیل ترجمه شده از اجنبی‌ها خواستم تا دعوتنامۀ رسمی‌شان را برایم بفرستند. دیری نپایید که انجام دادند و بامداد دوشنبه روزی، وطن را به مقصد دامان ابلیس ترک کردم!
بی‌انصاف‌ها از هیچ تشریفات و امکاناتی کم نگذاشتند. نمی‌توانم بگویم جواب حانیه که باعث این تصمیم من شد، مثبت بود یا منفی اما می‌گویم دلش آنچنان که باید و شاید با من نبود. و خب اشتباه هم نمی‌کردم.

    دو هفته پس از پرواز من، خبر نامزدی حانیه با جوانک تهرانی‌ای که می‌گفت، به گوشم رسید. آخرین پاکت بهمن ایران را در قلب دی.سی (واشینگتن/پایتخت ایالات‌متحده) باز کردم و بی‌هدف راه می‌رفتم. بهمن با بهمن روشن می‌شود و بجای اینکه گرمم شود، بیشتر یخ می‌کنم! سر از بار جلویم بلند کردم و دیدم وین‌گلس پُرپُر است! دو ساعت از نماز مغربم نگذشته بود که لیوان پر از مشروب را یک نفس سر کشیدم. مرا چه شده است؟
از نیمکت‌خوابی در پارک راه‌آهن سمنان با جان و دل تا کف‌خوابی در کاباره‌ای در عمق واشینگتن با تعفن.
قشنگ گفته بود بازیگر ایرانی:
«اگر یک نفر قَد خدایت برایت بزرگ شود؛
یا خدایت قَد یک نفر برایت کوچک شود؛
وقتی که طرف ترکت کند،
دین و دنیایت را با هم بر باد خواهی داد»!

    ششمین سال درسم هم تمام شد و ماحصل این شش سال زندگی در ایالات‌متحده، پیدا کردن ماریا و نتیجه آن هم یک پسر به نام داود و یک دختر به اسم حانیه بود! و حانیه‌ای که دیگر نمی‌دانم کجاست و با کی است و حال و روز زندگی‌اش چگونه است. اما هنوز یک نکته بی‌جواب است. پاسخ حانیه چه بود؟!

ادامه دارد ...

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی