تنها دو کتاب را از دوران مدرسه به یاد دارم! بنویسیــم و بخوانیــم ... پس من مینویسم و شما بخوانید :) این وبلاگ از تاریخ ۱۳۹۶٫۱۱٫۰۶ فعالیت خود را آغاز کرده است. / با نهایت احترام و ارادت / | سیدمحمد سادات میر |
تعطیلات تابستان بود و حانیه برگشته بود دزفول. اما دیگر آن حانیۀ قبل از دانشگاه نبود. صاف نبود. ساده نبود. "انگار رد زخم چیزی در این مدت روحش را آزرده بود". هر چه با او صحبت میکردم جوابهای کوتاه و سر بالا میداد و رد میشد. انگار دیگر عارش میشد با من قدم بزند یا حتی باهام همکلام شود. سمبوسه دیگر با مزاجش سازگار نبود و کمتر از پیتزا باعث ترش کردن معدهاش میشد!