سیدمحمد سادات میر

The personal blog of " Sayyed Mohammad Sadat Mir "

سیدمحمد سادات میر

The personal blog of " Sayyed Mohammad Sadat Mir "

سیدمحمد سادات میر

تنها دو کتاب را از دوران مدرسه به یاد دارم!
بنویسیــم و بخوانیــم ...
پس من می‌نویسم و شما بخوانید :)
این وبلاگ از تاریخ ۱۳۹۶٫۱۱٫۰۶ فعالیت خود را آغاز کرده است.
/ با نهایت احترام و ارادت /
| سیدمحمد سادات میر |

پربیننده ترین مطالب

داستان شماره ۲۸ - قسمت هشتم شاکی (فصل دوم بهلول در قرن چهارده)

     اساتید هیأت داوران، مشاور و راهنمای خودش، موقع قرائت صورتجلسه دفاع، قیام کردن و نمره ۲۰ به تز فرامرز دادن و شروع به کف زدن کردن. یعنی نه تنها قبول کرده بودن، بلکه نمره کامل دادن و خیلیم از رساله خوششون اومده بود. فرامرز دوباره اشکش جاری شد اما این دفه نه از روی ناراحتی. از هیأت داوران پذیرایی مفصلی کرد و جلسه بعد ۴۵ دیقه تموم شد - فیلم روز دفاعش و کامل دارم. اگه خواستی بگو بهت بدم بذاری کنار کتابت که هم فروشت بره بالاتر و هم ارزش کتابت بیشتر شه -

من: تشکر کردم و صحبتشان را قطع ننمودم.
ادامه داد: شیش ماه بعد مدرک موقتش اومد. رفت دنبال کارای مجوز مطب تا مدرک اصلیش بیاد. حدوداً یکسالی گذشته بود که گفت مدرک اصلیمم اومده و بعد از گرفتنش رفت که مجوز اصلی مطبشم از نظام پزشکی بگیره. مجوز و گرفت و به خاطر تحقیقات ۹ سالش، مشکل گذروندن طرح توو مناطق محروم رو نداشت ولی در کمال ناباوری با اینکه می‌تونست مطب بزنه و درآمد قابل توجه خودش و داشته باشه، یهو اعلام کرد که می‌خواد بره توو یه تیمارستان دولتی کار کنه. خب اونجا یه آسایشگاه دولتی بود و حقوقشم مطابق قانون وزارت کار. ولی اوکی بود فرامرز! اما نمی‌دونم چرا با درخواستش موافقت نکردن!

     خیلی ناراحت و دمغ شد. توو همین مدتی که دنبال تیمارستان دولتی می‌گشت، از آمریکا براش دعوتنامه همکاری اومد! ازش خواسته بودن برای درمان یسری بیمار اعصاب و روان غیرقابل درمان بره آمریکا. خب فرامرز خاطرات خوب و بد کم نداشت از آمریکا. قبول کرد. حدود ۹ ماه سال آمریکا بود و سه ماه میومد ایران برای درمان رایگان بیمارای کم‌بضاعت مالی توو جنوب کشور. عموماً سمت سیستان و بلوچستان یا کرمان. فک کنم ۱۸-۱۷ سالی به همین منوال زندگی کرد. سال ۱۴۲۰ بود که توو یکی از همین سفرا به ایران متوجه شد نگین که حالا شوهر و یه پسر بزرگ داشت، توو یکی از تیمارستانای دولتی توو تهران مشغول کاره. ۳-۲ روز وقت گذاشت و رفت اونجا. درخواست همکاری داد.

     حالا دیگه نه اون دکتر تازه مجوز گرفته‌ی دیروز بود، نه قوانین انقدر سفت و سخت بودن که نذارن توو یه تیمارستان دولتی زنونه کار کنه. این بار با درخواستش موافقت کردن. دوباره سرنوشتش گره خورد به نگین. اما همونطور که گفتم نگین سر و همسردار. فرامرز کوچیک‌ترین ابراز علاقه‌ای به نگین نمی‌کرد چون وقتش و دیگه نداشت. از طرفیم اون پسربچه چن سال قبل نبود و اون شور و انرژی جوونی براش نمونده بود. معمولنم که ۶ ماه ایران بود و ۶ ماه آمریکا. دستمزدی که توو آمریکا می‌گرفت نه تنها کفاف زندگی ۶ ماهشو توو ایران می‌داد بلکه انقدری بود که بعضی از مریضایی که می‌دید واقعاً بضاعت مالی درست و درمونی ندارن رو، هم مجانی ویزیت می‌کرد و هم هزینه‌های درمانشون و تا روز آخر درمان می‌داد (که خب همونطور که میدونی عموماً توو رشته روانپزشکی ممکنه درمان سالیان سال طول بکشه).

     ۸ سال با نگین توو اون آسایشگاه اعصاب و روان دولتی همکار بود تا روزی که خبر دادن روز یکشنبه، ۱۴۲۸٫۰۲٫۱۳ ساعت ۹ صبح، نگین توو سن ۷۲ سالگی در اثر سرطان سینه فوت کرده. خبر که به فرامرز رسید کاملاً دیوانه شد. نزدیک دو ساعت و نیم ویدئوکال حرف می‌زدیم و فقط گریه می‌کرد. فرداش توو خبری توی تلگرام خوندم پروفسور سیدعقیل میرحسینی در روز یکشنبه، ۱۴۲۸٫۰۲٫۱۳، ساعت ۱۳:۴۷ توو دفتر کارش در اثر خوردن قرص برنج خودکشی کرده و از بین رفته.

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی