سیدمحمد سادات میر

The personal blog of " Sayyed Mohammad Sadat Mir "

سیدمحمد سادات میر

The personal blog of " Sayyed Mohammad Sadat Mir "

سیدمحمد سادات میر

تنها دو کتاب را از دوران مدرسه به یاد دارم!
بنویسیــم و بخوانیــم ...
پس من می‌نویسم و شما بخوانید :)
این وبلاگ از تاریخ ۱۳۹۶٫۱۱٫۰۶ فعالیت خود را آغاز کرده است.
/ با نهایت احترام و ارادت /
| سیدمحمد سادات میر |

پربیننده ترین مطالب

حانیه - قسمت اول

حــانــیــه
قسمت اول | به قلم "سیدمحمد سادات‌میر"

    در بحبوحۀ خمپاره‌باران و بمباران و موشک‌باران، زاده‌ی بلدالصواریخ (دژپل/دزفول) شد. دروغ چرا! درست است که بچۀ همسایۀ دیوار به دیوار خانۀ پدری است اما خوشگل نیست خب! البته جز چشم‌هایش که می‌دانم آخر سر کار دستم خواهند داد. پوست سبزه و موهای کم‌پُشتش نوید زاده شدن یکی از بی‌ریخت‌ترین دختران دزفول را می‌داد!

    روزی که برای دیدنش می‌رفتیم، طبق عادت داشتم با سوسمار پلاستیکی‌ام وَر می‌رفتم تا به خانه‌شان برسیم. وقتی رسیدیم، برای نخستین بار با همان سوسمار قلقلکش دادم و خوشش آمد؛ دلم نیامد سوسمار را به او هدیه ندهم. هر چه نباشد من سال دیگر وقت درس و مشق و مدرسه‌ام هست و بزرگ می‌شوم. اما خب از طرفی سوسمار بهترین اسباب‌بازی‌ام بود. "بهترین اسباب‌بازی‌ام" ...
بزرگتر که شد اولین اسباب‌بازی‌اش، سوسمار من بود. این تنها خاطره‎‌ای است که از سنّ شش سالگی‌ام به خاطر دارم.

    بالأخره وقت مدرسه شد. اما مردادِ زهرماری بود. من کتاب‌های جلد نکرده‌ام را، بابا و مامان کل خانه را و معصومه وسایل دانشگاهش را جمع‌وجور کرده، داخل کارتن می‌چیدیم تا پس‌فردا که کامیون مَش رمضون می‌آید، همه را بار آن کنیم و ... .
بابا گفته این دو سال تمام شود باز برمی‌گردیم به دزفول و اجازه می‌دهد من دوباره با حانیه کوچولو بازی کنم. تا آن موقع شاید بتواند اسم مرا صدا بزند. هر چند کسی یادش نخواهد بود که اسم مرا به او یاد بدهد.

    حالا زیاد هم مهم نیست. خودم یادش می‌دهم. همانطور که اولین اسباب‌بازی‌اش بهترین اسباب‌بازی من بود و همانطور که برای اولین بار بازی کردن را با اسباب‌بازی من شروع کرده بود، اسمم را هم خودم برای نخستین بار به او یاد خواهم داد. فعلاً بروم کمدم را جمع‌وجور کنم تا داد مامان در نیامده.

ادامه دارد ...

نظرات  (۱)

این عشقا واقعا وجود داشته تو زندگیت؟ 

پاسخ:
نه! نوشتن هر داستانی دلیلی بر وجود داشتنش نیست! هیچ کدوم از داستانهای داخل وبلاگ وجود قبلی نداشتن و صرفاً داستانن :)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی