سیدمحمد سادات میر

The personal blog of " Sayyed Mohammad Sadat Mir "

سیدمحمد سادات میر

The personal blog of " Sayyed Mohammad Sadat Mir "

سیدمحمد سادات میر

تنها دو کتاب را از دوران مدرسه به یاد دارم!
بنویسیــم و بخوانیــم ...
پس من می‌نویسم و شما بخوانید :)
این وبلاگ از تاریخ ۱۳۹۶٫۱۱٫۰۶ فعالیت خود را آغاز کرده است.
/ با نهایت احترام و ارادت /
| سیدمحمد سادات میر |

پربیننده ترین مطالب

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «قسمت اول» ثبت شده است

داستان شماره 21 - قسمت اول شاکی (فصل دوم بهلول در قرن چهارده)

توجه: تمامی اسامی بکار رفته در این داستان ساخته‌ی ذهن نویسنده بوده و هرگونه تشابه اسمی با افراد حقیقی یا حقوقی صرفاً یک تصادف از نوع ادبی است.


برای خواندن داستان بر روی دکمه‌ی " ادامه مطلب " کلیک نمایید.

حانیه - قسمت اول

حــانــیــه
قسمت اول | به قلم "سیدمحمد سادات‌میر"

    در بحبوحۀ خمپاره‌باران و بمباران و موشک‌باران، زاده‌ی بلدالصواریخ (دژپل/دزفول) شد. دروغ چرا! درست است که بچۀ همسایۀ دیوار به دیوار خانۀ پدری است اما خوشگل نیست خب! البته جز چشم‌هایش که می‌دانم آخر سر کار دستم خواهند داد. پوست سبزه و موهای کم‌پُشتش نوید زاده شدن یکی از بی‌ریخت‌ترین دختران دزفول را می‌داد!

کاش منم دختر بودم! - قسمت اول

«کاش منم دختر بودم!»
قسمت اول | به قلم "سیدمحمدسادات‌میر"

     مَدید ایامی است طعم بهار و تابستان و پاییز و زمستان را چشیده‌ام. حداقل 23 بار. کم نیست. عمر آدمی است. اما هیچیک خوش‌طعم نبودند. مخصوصاً پاییز با آن آذرماه لعنتی‌اش. با آن بیست و دومین روز نفرین شده‌اش. با آن ساعت هشت صبح تلخ‌اش. با آن صدای گریه‌ی نوزادی که من‌ام. با آن پسری که هیچگاه چهاردست‌وپا نرفت، آنقدر خزید تا پای رفتن را شناخت و آن من‌ام. با منی که...

     با منی که من نیست؛ نیم من هم نیست؛ مثقال هم نیست؛ اصلاً هیچی نیست؛ جز ادعا؛ جز خرافه؛ جز موشی ترسان از گرمای دوزخ و سرمای زَمهَریر و حیران بین آن دو و زندگانی خویش؛ جز احساساتِ ترحم‌برانگیز؛ جز آنکه مسخره است؛ هم خودش، هم تفکراتش، هم تعلقاتش و هم همه چیزش؛ جز، «انسان» در جمع حیوان!

     گاهی هنوز به اطرافیانم امیدوار هستم‌‌. خنده‌دار است، نه؟ به روزمره‌ترین حالت ممکن هِی توضیح می‌دهم و هِی آن‌ها نمی‌فهمند. هِی هدف نشان می‌دهم و هِی انگشت می‌بینند. هِی دَک و پُز دارند و هِی ادعا، هِی ادعا، هِی ادعا...

     صبر کن آقای نویسنده. اینان که گفتی جملگی شبیه شخصیت خودت هستند!
خب باشند. مگر من خودم را تافته‌ی جدا بافته می‌دانم که خودم را وَرای نقدشوندگی بدانم؟! اصلاً همین نقدشوندگی مرا خواندنی خواهد کرد که آن‌ها همه من‌اند و من همه آن‌ها. مــا.
خیر! مایی وجود ندارد!! من با کی ما بشوم مخاطب عزیز؟! با آن‌هایی که یک هزارم دغدغه‌های مرا هم ندارند، هیچ، به ترشحات آدرِنالین‌ام هم می‌خندند؟! همان‌هایی که باید این نوشته‌ها را یکی یکی در حلقشان فرو کنم تا بخوانند؟! تا بدانند؟! تا باور کنند؟! که زندگی برای ما 12 شب به بعد و اندرزگو و بنز و بی‌ام‌دبلیو و پورشه و لامبورگینی نیست! سَرِ ستاری منتظر ایستادن هم نیست! زندگی ایستاده مردن است!...

دریافت

ادامه دارد ...